منوی دسته بندی

در جستجوی آرزوهای ساده

گودرز صادقی هشجین

روزهای اول زندگی روز می‌رفت و روز می‌آمد. بعدها سال می‌رفت سال و می‌آمد و اکنون دهه‌ها از عمر می‌گذرد. یادم نمی‌آید فلان اتفاق در چه سالی افتاد. شاید وقتی در دهه چهارم زندگی بودم و شاید در دهه پنجم. شصت و دو سال دارم و می‌دانم که این سن یعنی دهه هفتم، ولی سعی می‌کنم به خودم و دیگران القا کنم که در دهه ششم هستم! من یک زن نیستم که از پیری وحشت کنم، ولی دوست دارم یک دهه کمتر نشان بدهم!

به آرزوهایم فکر می‌کنم. از همان دهه اول تا به امروز. از آرزوی داشتن دوچرخه و ماشین. از آرزوی ازدواج و تحصیل. از آرزوی داشتن فرزند… نمی‌گویم که همه آرزوهایم بر دل ماندند، نه… من خودم را باخته احساس نمی‌کنم. قهرمان نبوده‌ام، اما کشتی‌گیر میان‌مایه‌ای بوده‌ام با باخت‌ها و بردهای فراوان. اما… آرزوهای منقضی‌شده کمی نداشته‌ام. تاریخشان گذشته، مثل داروهایی که در گوشه یخچال فراموش شده‌اند.

به آرزوهای ساده‌ام دل خوش کرده‌ام. به این که روزی پیچ رادیو را که باز می‌کنم، خبر خوشی بشنوم. در آرزوی خبرهای خوب کهنه می‌شوم… می‌پوسم. دلم لک زده برای شنیدن خبری از صلح، از دوستی، از روزی که صدای بمبارانی به گوش نرسد. از آرزوی فراوانی و ارزانی… حتی به خبرهای خوبی دل بسته‌ام که خیرشان به دیگران برسد… من که تنها نیستم. دوستانی دارم و خانواده‌ای، ملتی دارم و ایل و تباری… من گوش‌هایم را تیز کرده‌ام که روزی از شنیدن خبرهای خوب خسته شوند! از آرزوهای دور و درازم عبور کرده‌ام… به پرنده کوچکی می‌مانم که آمدن مادر با کرمی در منقار برایش شیرینرین اتفاق است، در صبحی که گرسنگی امانش را بریده!

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

یک نظر

  • بهراد گفت:

    سلام
    دکتر بسیار جامع مانع وفراگیر ایکاش مسئولین موردخطاب شما ازاینروشنگری
    اجتماعی بهره بگیرند

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *