برای کودکشوهران میهنم
نوشته: گودرز صادقی هشجین
وقتی که صحبت از کودکهمسری میشود، همهی نظرها به دختران کم سن و سالی معطوف میشود که زودتر از موعد و احتمالا به اجبار به همسری رفتهاند. کمتر کسی به پسرانی فکر میکند که هنوز به بلوغ اقتصادی و عاطفی نرسیده، مسئولیت یک زندگی را به عهده گرفتهاند. من خودم در ۲۲ سالگی ازدواج کردم، یعنی موقعی که دانشجو بودم و حمایت خانواده نیز پشت سرم نبود. وقتی که از دانشگاه به خانه برمیگشتم، مثل دانشآموزان دبیرستانی کتابهایم را به گوشهای پرت میکردم و میرفتم به خوابگاه، تا با بچههای همخوابگاهی سابقم تفریح و بازی بکنم. وقتی که دوباره به خانه برمیگشتم، چشمان همسر مرحومم را پف کرده مییافتم و تعجب میکردم که چرا گریه کرده است! شوهری بودم که عقلانیت کافی به عنوان یک مرد بالغ و مسئول نداشت.
ویل دورانت زندگی را به سه مرحله طبقهبندی میکند: جوانی (که کودکی را نیز در برمیگیرد و هر دو را از یک جنس میداند)، میانسالی و کهنسالی. او معتقد است که میانسالی از زمان ازدواج شروع میشود و ربطی به سن و سال ندارد. در حقیقت، ازدواج یعنی خداحافظی با جوانی و شور و هیجانی که در مرحلهی نخست زندگی وجود دارد. او معتقد است که با پیشرفت تمدن، بلوغ جنسی سر جای خودش مانده ولی بلوغ اقتصادی (که مرد بتواند روی پای خودش بایستد) به دلیل تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی و داشتن شغل و خانهی مستقل به تاخیر میافتد. مردی که پیش از بلوغ اقتصادی ازدواج میکند، یک نیروی سوخته است که نه جوانی را درک کرده است و نه توانایی مدیریت یک زندگی مشترک را دارد. کسی که زودتر از بلوغ اقتصادی ازدواج میکند، مردی است ناتوان و بیکفایت.
یادتان هست که مرد جوانی در اهواز به خاطر بیوفایی و فرار همسر جوان ۱۷ سالهاش که اتفاقا فامیل نزدیکش هم بود سرش را برید و در خیابانها به نمایش گذاشت؟ او این کار را به دلیل تمسخر دیگران و جوانان در و همسایه که او را بیغیرت معرفی میکردند انجام داد. بعدها هم خودش را کشت تا از همهی معضلات زندگیاش نجات یابد: از تمسخر دیگران، از بیغیرتی که به او نسبت داده میشد و نهایتا از عذاب وجدان به خاطر قتل بیرحمانهی همسرش. در زمان ارتکاب جنایت، او تنها ۲۱ سال داشت و مانند زن کودکهمسرش، خودش نیز کودکشوهری بیش نبود: مردی که نه شغل درست و حسابی داشت و نه خانهای برای زندگی کردن و نه…
به این دلیل که در گذشتههای دور دختران در ۱۵ سالگی و پسران در ۱۸ سالگی ازدواج میکردند همگان وقتی که به یک پسر مجرد ۳۵ ساله یا یک دختر مجرد ۳۰ ساله میرسند، فکر میکنند که از سن ازدواج آنها گذشته است. ما غافل از این هستیم که در همان گذشتههای دور، کمتر کسی به بالای ۵۰ سالگی میرسید در حالی که عمر ۹۰ ساله در حال حاضر چیز عجیبی نیست. جوانی که در گذشته در ۱۸ سالگی ازدواج میکرد ۳۲ سال زندگی مشترک را در پیش رو داشت و اگر امروز این کار را بکند، ۷۲ سال میانسال و پیر خواهد بود! جوانی که شغل و موقعیت اجتماعی و خانه و آیندهی مشخصی ندارد نمیتواند همسری و شوهری بکند. او یک فرد معلول محسوب میشود که پول توجیبیاش را از پدر میگیرد و اگر خانواده توانایی حمایت جدی از او را ندارد چشم به راه مرگ والدین است تا چیزی به او بماسد و سرمایهی زندگی کند.
الگوهای زندگی متاهلی با گذشته متفاوت است. دورهای که پسر جوان عروس را به خانهی پدرش بیاورد و سپس با کار در مزرعه و تجارتخانهی پدرش کار بکند و در اقتصاد یک خانوادهی سنتی ایفای نقش بکند گذشته است. تا زمانی که یک الگوی جدید جا نیفتاده، جوان سابق به مردی مستقل و کارآمد تبدیل نشده و قابلیت ادارهی یک زندگی را پیدا نکرده، ازدواج به جای حل کردن مشکلاتش بر آنها خواهد افزود و جامعه همچنان با معضل کودکشوهری دست و پنجه نرم خواهد کرد.