منوی دسته بندی

آخر و عاقبت درک متقابل بین زوجین

نویسنده: گودرز صادقی هشجین

مدت‌ها بود که «آقا تیمور» مترصد فرصتی بود تا با همسرش سر صحبت در باره بعضی مسائل خصوصی را باز بکند. همیشه در زندگی کوتاه آمده بود و از حق خودش می‌گذشت تا زندگی‌شان به خیر و خوشی بگذرد و آب در دل «رزیتا خانم» تکان نخورد. برای این که بتواند درد و دل بکند روز و مناسبت خوبی را انتخاب کرد، دختر و پسر نوجوانشان را در خانه تنها گذاشت و همراه خانم به یک باغ-رستوران شیک رفت تا بهترین غذا را با او در کنار جوی آب میل کند. هدیه‌ی کوچکی هم خرید و در همان ابتدای ورود به رستوران تقدیمش کرد که خانم خیلی هم سورپرایز شد.

قبل از غذا چای سفارش دادند و تیمور شروع به صحبت کرد، با یادی از ایام آشنایی و نامزدی که با هم دو تایی به رستوران می‌رفتند و ساعت‌ها دور از اغیار گل می‌گفتند و گل می‌شنفتند. یواش یواش بحث را به جایی که از اول منظورش بود کشاند و شروع کرد.

تیمور: رزیتا جان… می‌دانی که من وضع درآمدم خوب نیست ولی هر ماه بخش قابل توجهی از حقوقم را برای خرید لباس و ملزومات تو می‌کنم.

رزیتا: خب… که چی؟

تیمور: هیچی… علیرغم همه‌ی مشکلات درک می‌کنم که تو یک «زن» هستی و نیازهای روحی تو را می‌فهمم. به درک که بخاطر ولخرجی‌های ما امکان پس‌انداز نداریم و نمی‌توانیم لوازم خانه و نیازهای اساسی خودمان را تامین بکنیم… مهم زندگی مشترک من و توست که به شیرینی بگذرد.

رزیتا: اگر درآمد تو کم است مشکل از خودت است. اگر ببینی که زنهای دیگر چه هزینه‌هایی دارند آن موقع قدر مرا خواهی دانست…

بعد از چند دقیقه

تیمور: عزیز دلم. الان شش ماهی هست که پدر و مادرم را مهمان نکرده‌ایم. در عوض، مادر تو هر هفته دو شب پیش ماست.

رزیتا: خب… که چی؟

تیمور: مقصود خاصی ندارم. خواستم بدانی که چقدر درکت می‌کنم. می‌دانم که زنها بیشتر به خانواده‌ی خودشان وابسته هستند تا مردها. به خاطر همین، برای من شیرینی زندگی با تو خیلی مهم‌تر است تا راضی کردن دل پدر و مادرم. آنها زندگی خودشان را دارند و من دیگر بچه نیستم که به آنها بچسبم.

رزیتا: شورش را درآورده‌ای ها… اگر به جای برادرت محمد بودی که مادرزنش با آنها زندگی می‌کند چکار می‌کردی؟ عجب بی چشم و رویی!

بعد از چای و قلیان

تیمور: عزیزم. تو در یک سال گذشته هفتادو پنج میلیون تومان صرف بوتاکس و ژل و عمل بینی کردی. فدای سرت.

رزیتا: خب… که چی؟

تیمور: ببین من به خاطر محدودیت بیمه‌ی تکمیلی نتوانستم در این مدت چهل و پنج میلیون تومان جور بکنم و کار ایمپلنت سه تا دندانم را انجام بدهم. متاسفانه یکی از آنها دندان جلویی است که نبودنش خیلی مضحکه‌ام کرده. خواستم بگویم که من تو را درک می‌کنم و می‌دانم که زیبایی چه سرمایه‌ی مهمی برای یک «زن» محسوب می‌شود. من عمل بینی تو را به ایمپلنت خودم ترجیح می‌دهم.

رزیبا: ایکاش مثل برادرم مسعود کمی نجابت داشتی که به خاطر اعمال جراحی زیبایی خانمش در همین یک سال گذشته 150 میلیون تومان خرج کرد و جیکش درنیامد. شانس ما را ببین!

وسط شام (چلوکباب شاندیز و مخلفات):

تیمور: ببین عزیزم. اگر قرار باشد یک مرد علیرغم تمام مشکلات رنس را درک بکند لابد طرف مقابل هم باید با خصوصیات روحی و غریزی مرد زندگی‌اش و این که به طور بیولوژیک چطور موجودی است اطلاعات داشته باشد. متاسفانه من یکی دو تا کتاب که در موضوع شناخت مردان برایت خریده بودم نخواندی و گفتی که مگر خودت آدم هستی که می‌خواهی مرا هدایت بکنی. یادت هست؟

رزیتا (با خشم و پوزخند در حال گاز زدن کباب): خب… بله. حالا درت چیست؟ بنال!

تیمور: می‌خواستم کمی در مورد خصوصیات خودم صحبت بکنم و از تو اجازه بخواهم که تو هم با خصوصیات مردانه‌ی من کنار بیایی همانطور که من با خصوصیات طبیعی و غیرطبیعی تو کنار آمده‌ام.

رزیتا (در حال بیرون کشیدن نصف کباب از دهانش): بنال!

تیمور: مردان موجودات تنوع طلبی هستند و دوست دارند بیشتر از یک زن داشته باشند و شرع هم این موضوع را پذیرفته است و به همین خاطر خیلی دوست دارم همسر دومی بگیرم. مرد می‌خواهد اقتدار داشته باشد و در منزل حکمرانی بکند و همان‌طور که مدیریت درآمد به عهده اوست مدیریت هزینه را هم حق خودش می‌داند. پس من هم می‌خواهم خودم تصمیم بگیرم که پولم را در چه راهی هزینه بکنم. مرد دوست دارد والدینش او را یک مرد واقعی بدانند و پسرشان از آنها در ایام پیری مراقبت بکند و به همین خاطر می‌خواهم از هفته‌ی بعد آنها را به خانه بیاورم تا از نظر تغذیه و سلامت دچار مشکل نشوند…

توضیح: این حرف‌ها را خود تیمور بعد از یک غیبت یک هفته ای در اداره به ما گفت. بقیه‌ی ماجرا را به علت دلخراش بودن توضیح نداد. با سر بانداژ شده داشت می‌رفت بخیه هایش را بکشد… خیلی خوشحال شدیم که زنده مانده و همکاران ودوستانش را داغدار نکرده. شکر خدا

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

‫2 نظر

  • سعید گفت:

    آقای دکتر با توجه به مطالبی که در وبسایت و کانالتون قرار میدین توصیه می‌کنم به یه روانپزشک مراجعه کنین

    • ادمین گفت:

      با سلام خدمت شما سعید آقای گل… اینها رو بعد از مرخصی از بیمارستان روانی نوشتم. شکر خدا الان حالم بد نیست. موفق باشید

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *