منوی دسته بندی

تو چه می‌دانی که «اندوه» چیست؟

گودرز صادقی هشجین

خنده‌ام می‌گیرد، وقتی که از اندوهت با من صحبت می‌کنی. امشب می‌خواهم با تو از اندوه ساکنینی از این شهر درندشت بگویم، تا بفهمی که اندوه چیست!

اندوه را «چراغعلی»، پیرمرد تنها و غریب و مهاجر دکه‌دار سر خیابان می‌فهمد. بعد از شش سال که همه شهیدش می‌پنداشتند، برگشت و دید که همسرش با برادرش ازدواج کرده و روز بعدش گم شد.

اندوه را «منیژه» و «سبحان» می‌فهمند که بچه‌دار نمی‌شدند. سرانجام، دست به دعا، پسردار شدند، پسری مبتلا به سندروم داون.

اندوه را «مراد» می‌فهمید، وقتی که روز قبل از اعدام و پیش از آخرین ملاقاتش با مادر، در سلول انفرادی «لبخند» تمرین می‌کرد.

اندوه را «زلیخا» می‌فهمد که پس از دفن دو پسر، منتظر آخرین پسرش، «سیامک» بود که در میان آخرین گروه از اسرای بازگشته به میهن نبود.

اندوه را «خیرالله» می‌فهمد که دیگر نمی‌توانست پسر جوان تزریقی‌اش را به خانه راه بدهد و او در آخرین زمستان زندگی‌اش، درست سر کوچه‌ی خودشان، زیر کامیون، کارتن پهن می‌کرد و روی آن می‌خوابید.

اندوه را «جعفر» می‌فهمد که در روز عقد دخترش، به خاطر تعطیلی کارخانه، «حکم خروج از خدمت» دریافت کرد.

اندوه را جیران «می‌فهمد» که پسرش را در مرخصی چند روزه‌ای که از پادگان گرفته بود، در «زرینه‌رود» از دست داد.

اندوه را «مستوره» می‌فهمد که از سر ناراحتی به پسر دانشجویش، «کیوان»، گفت: «تو بود و نبودت چه فرقی می‌کند»؟ و «کیوان» همان شب در خوابگاه دانشجویی «قرص برنج» خورد و فردا نبود.

اندوه را «امیرحسین» می‌فهمد که قرار بود پدرش او و مادرش را هم به آلمان ببرد و معلوم نشد که در آن قایق طوفان‌زده، بین ترکیه و یونان، بر سرش چه آمد!

عزیز من!

شهری که تو در آن زندگی می‌کنی، شهری پر از اندوه و ملال است. از این بهانه‌های کودکانه درگذر. اندوه تو از آنچه من از دیگران می‌دانم هزار بار کوچک‌تر است… لبخند بزن!

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *