منوی دسته بندی

برای مادر آسمانی ام که مادرتر بود!

این چه حرفی است که مادر، هر مادری، یک موجود بهشتی است؟ مگر می‌شود که همه‌ی مادرها بهشت را در زیر پای خودشان داشته باشند؟ نصف آدم‌های روی زمین زن هستند و اگر نصف جمعیت دنیا اینچنین فرشته خصال و مستحق قدردانی و قداست بودند، مگر اوضاع زمین از این قرار می‌شد که هست؟ نه… من باور ندارم! شرارت مرد و زن نمی‌شناسد و زن شرور را نمی‌توان یک مادر نامید، مادر می‌گویم، نه مادر!

بله، بعضی مادرها خوب هستند و بعضی دیگر خوب نیستند. این که مادر فرزندش را دوست داشته باشد، او را به همه‌ی دنیا ترجیح بدهد و حتی خودش را فدایش کند یک امر غریزی است. گربه‌ی مادر هم همین است، اسب مادر هم همین است و کبوتر مادر هم همین است. مادر خوب مادری است که در دفاع از فرزند جانب حق را نیز نگه دارد. اگر مهربان است به همه ابناء بشر مهربان باشد. اگر دامادش حق است جانب او را بگیرد و اگر پسرش در حق همسرش اجحاف می‌کند بر فرزندش تندی کند. مادر خوب مادری است که به خاطر حسادت، همکاران مونث را در زیر پای سردمداران مذکر قربانی نکند. مادر خوب مادری است که پدر خانواده و دیگران از نیش زبانش در امان باشند. مادری مقام بلندی است و هر مونثی را به صرف مراقبت از موالید خودش نمیتوان مادر نامید.

مادر من مادر خوبی بود. در اوج ناباوری به من اصرار داشت که: «مهم نیست که همسرت به من رو می‌دهد یا نمی‌دهد و مهم نیست که خوشحال می‌شود که به خانه‌ی شما بیایم یا نیایم. تو احترام مادر زنت را نگه دار، چون در غیاب من او مادر تو نیز هست. زندگی تو با همسرت مهم‌تر است، من رفتنی هستم و شما ماندنی‌تر. مواظب همسرت باش و سعی کن با او به اختلاف برنخوری و از او جدا نشوی». مادرم فرشته بود و می‌گفت: «اگر بیایی و تو را ببینم، خوشحال می‌شوم ولی راضی به خطرات جاده نیستم. به من تلفن بزن تا صدایت را بشنوم و بدانم که سالم هستی. من از تو هیچ انتظاری ندارم و همین که سالم هستی و (به زعم او) در راه درست قدم برمی‌داری برای من کافی است». این در حالی بود که من در اطرافم مادران پرتوقعی را هم دیده بودم که مرتب به فرزندانشان سرکوفت می‌زدند که: «تو برای من چکار کرده‌ای؟ تو چرا به مادر زن یا مادر شوهرت اینقدر احترام می‌گذاری؟ چرا به دهان زنت نمی‌زنی؟ چرا… چرا… چرا»…

خوش‌شانسی من این بود که مادر خوبی داشتم. هر وقت دلم می‌گرفت و افسرده و مستاصل می‌شدم، به او زنگ می‌زدم و می‌خواستم برایم دعا کند. حقا که دعایش مستجاب بود یا کارم روان‌تر به سرانجام می‌رسید. آخرین باری که به او زنگ زدم، گوشی‌اش خاموش بود و دلیلش این بود که شش ماه از مرگش گذشته بود. یادم رفته بود که دنیایش را عوض کرده است! من، همانگونه که در اوج ناامیدی به خدا متوسل می‌شدم، مادرم را نیز باور داشتم، به عنوان واسطه‌ای میان خدا و خودم! خدایش بیامرزد و به او و همه‌ی مادرانی که آینه‌ی عفت، پاکدامنی و مهربانی با خلق خدا بوده‌اند آرامش ابدی عنایت فرماید. آمین

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *