سوسیالیسم مترویی
گودرز صادقی هشجین
وارد قطار مترو که میشوم، خانم میانسال ریزهمیزه و تکیدهای که اسپورت پوشیده ساز دهنیاش را درمیآورد تا بزند. به جای روسری، کلاهی بر سر دارد تا هم شیک و امروزی به نظر بیاید و هم به مامورین ایرادگیر مترو یا «تذکردهندگان خودجوش» بهانهی برخورد ندهد. در کولهپشتی دخترانهاش که از پشت سر به او ظاهر یک دختر دبیرستانی را میدهد، یک سیستم صوتی کوچک دارد که از آن آهنگ زمینهی سازهای کوبهای پخش میشود. خانم با ساز دهنیاش، آنچنان موسیقیهای عامهپسند را عالی مینوازد که همه را به خلسه میبرد. دو سه نفر اسکناس ده تومانی در کیف بغلیاش میاندازند. از همه جالبتر و احساسبرانگیزتر، پیرمرد دستفروشی است که بساط نوشتافزار در دست از شدت خستگی روی نیمکت لم داده تا استراحتی بکند و بعد خودکارها و دفترهایش را به قیمت زیر بازار تبلیغ بکند. او هم یک پنج تومانی در کیف خانم هنرمند نیازمند میاندازد و بغل دستیام درگوشی زمزمه میکند که: «ارزش این پنج تومان از احسان میلیونی بعضیها بیشتر است؛ کمک نیازمندی به نیازمندی دیگر»! بعد هر دو متوجه نیمکت روبرویی میشویم: پسر جوان دستفروشی که از خستگی نشسته است. هر دو کفشش غیرعادی و طبی است و معلوم است که مشکل حرکتی دارد. در گوشش سمعک دارد یعنی که مشکل شنوایی هم دارد و… روی دستهایش علامت سوختگی و روی بازوهایش سفیدی پوست که شاید ناشی از پسوریازیس باشد. او کمربند و جاسوئیچی میفروشد.
مترو برای اینها هم خانهای برای استراحت است و هم محلی برای کسب و کار و برطرف کردن نیازهای خودشان و خانوادهشان. خدا میداند که آیا آنها شبها خانهای برای خوابیدن دارند یا نه… پارکینگخواب هستند یا پشتبامخواب یا گورخواب یا کارتنخواب یا اتوبوسخواب یا؟… شاید هم برای خودشان تختی دارند در یک پانسیون مندرس در جنوب شهر! نمیخواهند بار خود را بر دوش دیگران بگذارند و شریفتر از آنی هستند که دست تکدی به سوی این و آن دراز بکنند. بیشترشان مصداق «مستضعفین صالح» هستند که به خوبی از کرامت و حرمت انسانی خود مراقبت میکنند. اگر پای صحبتهایشان بنشینید، هر کدام قهرمان یک قصهی ناتمام است و زندگیاش آکنده از تلخیها و شکستهایی است که همه چیزش را، به جز ارادهی آهنینش برای زیستن، شکسته و خرد و خاکشیر کرده است.
فروشندگان کمتوان در متروها با هم شباهت دارند و گویی به فرقه یا جامعهی خاصی تعلق دارند که کمتر کسی به دنیای آنها راه یافته است. فارغ از آنچه در بیرون میگذرد، کار میکنند و نان خودشان را درمیآورند. نه به حاکمان کاری دارند و نه به محکومان… کسی هم کاری به کار آنها ندارد، گویی که بیصاحبند و از هفت دولت آزاد. به حالشان فرقی نمیکند که حکومت دست کیست و سیستم حکومتی از چه قماشی است. شاید هم برای خودشان حکومتی دارند و ما نمیدانیم. شاید آنها پیشتر بنای «سوسیالیسم مترویی» را برپا داشتهاند و به کسی خبر ندادهاند. خرید مایحتاج جزئی از این «کارگران نیازمند»، بخصوص معلولین و سالخوردگان، به آنها کمک میکند تا جامعهی خودشان را ارتقاء بدهند. ارزش خرید کردن از آنها قطعا از ارزش کمک به متکدیان بیشتر است. داد و ستد با آنان نه تنها کمکی به بقاء و زندگی روزمرهی آنهاست، بلکه مراقبت از «شرافت انسانی» زحمتکشان فراموششده نیز محسوب میشود. آنها را دریابیم.