مشقتهای زندگی مشترک با یک زن فمینیست رادیکال
دکتر گودرز صادقی هشجین
از وقتی که آشنای مهربانم، بهرنگ، با زن قدر قدرتش، بلقیس، ازدواج کرد همه چیز در زندگی او دگرگون شد. بلقیس مدیر و مدبر، اهل اقتصاد، خوشبرخورد، بذلهگو و یک مجلسآرای واقعی بود. بهرنگ خیلی خوشحال بود و همه جا میگفت: من تازه میفهمم زندگی یعنی چه! مادرش البته با این وصلت مخالف بود و هر چه زور میزدند که چرا و به چه دلیل، هر چه فکر میکرد میگفت: «او یک زن نیست»! و نمیتوانست منظور خودش را برساند و کلمهای بر این گفته بیافزاید. این که بلقیس تمایل داشت بیشتر با مردان صاحبمنصب (که به زعم او قابل تحملتر بودند) معاشرت کند و نه با زنان، کمی او را به شک میانداخت که نکند مادرش با حس ششم خودش چیزی میفهمد که او نمیفهمد. با این حال، همه چیز را حمل بر صحت میکرد و حسادت مادرانه را عامل این مخالفت میدانست.
بهرنگ هر چه را که از راه حلال و حرام درمیآورد دو دستی تقدیم همسرش میکرد که به راستی در تنظیم دخل و خرج زندگی استاد بود. الگوی خانم در زندگی عمهاش بود که معتقد بود که زن نباید کار بکند و این وظیفهی مرد است که جان بکند و بیاورد و زن اگر مجبور باشد باید حلقوم شوهرش را پاره کند و از آن پول بیرون بکشد! بلقیس زنهای ضعیفتر از خودش را تحقیر میکرد و آنها را موجوداتی مفلوک مینامید و برعکس به زنان قویتر از خودش حسادت نشان میداد. در اداره، بهرنگ همیشه از شجاعتهای همسرش صحبت میکرد، مثلا این که: «وقتی افسر راهنمایی و رانندگی گواهینامهی خانم را به خاطر تخلفش از او خواست، او با شجاعت تمام گواهینامه را به صورت افسر کوبید!»… یا «سر یک تصادف کوچک، مرد قلچماقی به من گیر داده بود که خانم تغیر کرد و از ماشین آمد پایین و یک اسکناس را دور سر من چرخاند و کوبید به صورت مرتیکهی لات»! اینقدر از این کوبیدنهای خانمش میگفت که در نظر ما او بیشتر شبیه گوشتکوب بود تا یک زن! یک بار خانم پیش شوهرش به دخترهای فامیل گفته بود: «عشق و عاشقی را ول کنید… یک مرد پولدار گاگول پیدا کنید و تیغش بزنید. شوهر خوب یعنی شوهر پولدار»… و بهرنگ از این شوخی غشغش خندیده بود. حتی وقتی یکی از دوستانش گفت که بلقیس به همسر او گفته که این شوهرها لایق من و تو نیستند ولی بهرحال برای ارتقاء ما لازم هستند، از این همه رکگویی و شوخطبعی همسرش به خود بالیده بود. بهرنگ میگفت که زنش شخصیتی بسیار قوی دارد و به ندرت گریه میکند که یک بارش بخاطر این بود که دلارهایش را فروخته بود و یک هفته بعد دلار بدجوری بالا کشیده بود.
بالاخره روزی فرا رسید که همهی تئوریها و اعتقادات بلقیس به مرحلهی عمل رسید. بهرنگ خوشبخت قصهی ما که خانهاش را برای خوشخدمتی و دفاع از حقوق زن قبلا به اسم بلقیس زده بود نه تنها به خانه راه داده نشد بلکه به خاطر به اجرا گذاشته شدن مهریه، ماشین و حسابهای بانکی و… را توقیف شده و خودش را آس و پاس یافت. مدتی هم به زندان رفت تا قاضی مهربانی به خاطر بدبختی و فلاکتش، 1.350 عدد سکهی مهریه را (که به نشانهی سال تولد بلقیس عزیزش در عقدنامه امضا کرده بود) به تقسیط بپردازد: ۶ عدد پیش قسط و مابقی سالانه ۴ عدد به مدت ۳۳۷ سال!…
…بله دوستان. ما مردهای ایرانی معمولا فکر میکنیم فمینیسم یعنی دفاع از حقوق زن. نمیدانیم که فمینیستها از این حرفها عبور کردهاند، همانطور که اعتدالگرایان از روحانی و اصلاحطلبان از خاتمی! اصلا الان بحث سر این چیزها نیست، فمینیستهای عزیز و مدرن مرد را عامل بدبختی زن معرفی میکنند و بارداری و زایمان را ظلم طبیعت در حق زن میدانند. آنها حق زن را نمیخواهند، بلکه برایش حق میتراشند. اگر بخواهم به اصالت دهاتی خودم صحبت بکنم باید بگویم که آنها میخواهند به جای مردهای قدیمی که سالار بودند زنها سالاری بکنند.
وقتی یک زن فمینیست رادیکال را در خانه داشته باشید مثل این است که کودک دلبندتان را با یک افعی تنها بگذارید و بروید به پیکنیک. اینها در مقابل مردهایی که مارمولکی برای خودشان هستند کروکودیل به حساب می آیند. مادر معنوی آنها خانم سیمون دوبوار بود که دخترهای کم سن و سال را به خانه میآورد تا همراه با دوست پسر روشنفکرش (ژان پل سارتر)… هیچ… ساکت بمانم آبرومندتر است! فمینیستهای رادیکال شک دارند که اصولا لازم است زنها با مردها در یک خانه زندگی بکنند یا بهتر است جدا بشوند و تنها زندگی بکنند. میگویند که این رفتارهای توام با ناز و ادایی که زنها دارند هیچ ربطی به ژنتیک آنها ندارد و فقط تربیتی است. پس چه اشکالی دارد که یک زن هم مانند مرد بدمستی و در وسط خیابان عربدهکشی بکند؟ چرا باید سیگارش را مخفیانه بکشد؟ آیا این همه سکوت در مقابل مردها کافی نیست و لازم نیست که یک انقلاب جهانی بر علیه مردها راه بیفتد؟ من با گوش خودم شنیدم که یکی از همینها میگفت: «در درگیری با پلیس اگر او را زمین زدید کارش را تمام کنید و نگذارید زنده بماند»! هیچ مردی را به این خشونت ندیدهام. آدم اینها را که میبیند فکر میکند که ازدواج با یک نفر مثل شعبان بیمخ برایش کمتر هزینه دارد تا با چنین زنهایی! به عبارت ساده تر، یک مرد بشود زن شعبان بیمخ کمتر آسیب میبیند تا بشود شوهر بلقیس خانم!
من خیلی فکر کردم که چطور باید با این زنها رفتار کرد تا ادب بشوند و فکرم به جایی نرسید. آخرالامر به این نتیجه رسیدم که بهترین کار، فرار از آنهاست. مواظب باشید بستگان مذکرتان گیر چنین زنهایی نیفتند. حتی به جادو و جنبل هم متوسل بشوید کار خوبی کردهاید… با شیطان راحتتر میشود کنار آمد تا با آنها. خلاصه، عزیزان من! موثرترین راه مقابله با فمینیستهای افراطی ازدواج نکردن با آنهاست. آنوقت در زندگی به بوکسوری شبیه میشوند که کیسه بوکسی برای تمرین ندارد. والسلام