منوی دسته بندی

حق‌ستیزی دانشمندان

گودرز صادقی هشجین

در فرایندهای مختلف اجتماعی، گاهی شاهد آن هستیم که یک دانشمند فرزانه در میان درگیری بین خوب و بد در جایگاهی می‌ایستد که از دید عموم بدترین جای ممکن است. توده، به زعم خود، او را شایسته‌ی دفاع از حق و حقیقت می‌دانند و تصور می‌کنند که به حکم تحصیلات و دانشش باید روشنفکری باشد که تصمیم درست در بزنگاه‌های تاریخی از ویژگیهای ذاتی اوست. لیکن، قضیه از این قرار نیست و آدمی اگر خود را نساخته باشد، برای رسیدن به جاه و مال ممکن است همه چیز خود را بفروشد و به پست‌ترین منزل سقوط کند.

«فرانسیس بیکن» یکی از بزرگ‌ترین فلاسفه‌ی مغرب‌زمین است. لیکن، بین قول و فعل او هیچ تناسبی وجود نداشت. در حالی که حرف‌های بزرگ و دلچسبی می‌زد، کارش چاپلوسی برای مقام سلطنت بود و چه راحت به بزرگ‌ترین جایگاه رسید. او به عنوان یکی از برجسته‌ترین مقامات قضایی، نزدیک‌ترین دوست و حامی خود، یعنی «اسکس»، را به خاطر عدم وفاداری به سلطنت و به طمع دریافت سی سکه‌ی طلا محکوم و به زندان انداخت. «اسکس» کسی بود که پیشتر، زمانی که «فرانسیس» از فقر و مسکنت رنج می‌برد، قطعه زمینی را به او بخشیده و مردانه از او حمایت کرده بود.

«فرانسیس بیکن» بعدها به مقام صدارت اعظم انگلستان رسید و با اعمال نفوذ و رشوه‌خواری به ثروتمندترین مرد انگلستان تبدیل شد. او مالک جزایری شد که در میان یکی از آنها قصری بنا نهاد با صدها خدمتکار و منشی و… که در مهمانی‌های شبانه‌اش پذیرای متنفذین کشور بودند. نهایتا او وجود داشتن مصونیت قضایی به تصویب پارلمان کشور مجبور به حسابرسی شد. بیکن با وجود همه‌ی ادعاهای بیگناهی مجرم شناخته شد و با وجود التماس‌های بعدی به ملکه انگستان، به زندان افکنده شد، یعنی جایی که با توبه و انابه بزرگ‌ترین آثار خود را به نگارش درآورد.

هر گاه دیدید که یک دانشمند بنام موضعی می‌گیرد که در شان او نیست و از دید یک آدم بی‌سواد هم غیرعقلانی به نظر می‌رسد، «فرانسیس بیکن» را به یاد بیاورید و نیز این جمله‌ی «الکساندر پوپ» را که در باره‌ی او گفت: «فرانسیس بیکن خردمندترین و شرورترین مرد انگلستان بود»!

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

‫2 نظر

  • رضا شیبانی تذرجی گفت:

    چو علم آموختی از حرص آن گه ترس کاندر شب

    چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *