منوی دسته بندی

وصیت‌نامه‌ای برای مراسم کفن و دفن

عزیزان من!

وقتی که این یادداشت را بخوانید لابد خیلی عصبانی میشوید. با خودتان فکر می‌کنید که مردم برای عزیزانشان مطالب شاعرانه می‌نویسند و از بدی شانس شما من آه و ناله سر می‌دهم و از مردن و کفن و دفن برایتان می‌نویسم. با این حال، عزیزان من، میدانید که من دارایی چندانی ندارم که بخواهم در باره آنها وصیتی بکنم. هر آنچه که دارم را به حکم قانون بین خودتان تقسیم کنید و برای خود من همینی که می‌نویسم کافی است.

پیش از هر چیز باید بگویم که مبلغی در کارت بانکی که به این نامه چسبانده‌ام هست که برای خرج کفن و دفن و مراسم و سنگ قبر و احسان و پذیرایی برای کافی است. دوست ندارم وقتی چیزی به خاطر مراسم خرج می‌کنید در حال گریه کردن یواشکی یادداشت کنید که بعدا با هم حساب و کتاب کنید. هیچ کدامتان چیزی از جیبتان خرج نکنید و گر نه حلالتان نمی‌کنم. موضوع بعدی این است که مرا در این شهر درندشت و بی‌رحم دفن نکنید. آدم وقتی که زنده است در اینجا گم می‌شود و تنها می‌ماند و در حالی که نفس می‌کشد بیشتر به مرده شباهت دارد تا به زنده. دوست ندارم خیلی زود فراموش بشوم. از گم شدن می‌ترسم. آدم جاه‌طلبی نیستم و می‌دانم که نام و یاد من ماندگار نخواهد بود، ولی انصاف بدهید که اقلا سه چهار سال جایی باشم که هر از گاهی چشم آشنایی به من بیفتد.

عزیزان من!

مرا به روستایم ببرید تا به همان خاکی برگردم که در آنجا زاده شدم. اگر بشود، درست کنار مادرم دفنم کنید و اگر نشد، کنار یکی از مادر‌بزرگ‌هایم باشم بد نیست. از همه‌ی کسانی که دور و برم بوده‌اند و نیستند، بیشتر از همه به مادر نیاز دارم. درست است که خودم در سن و سال پدربزرگی هستم، ولی حس و حال بچه‌ای را دارم که می‌خواهد خودش را برای مادرش لوس بکند. سنگ قبری برایم تهیه کنید که شبیه بیشتر سنگ قبرهای روستا باشد. رویش ننویسید که من چکاره بودم. عنوان دکتر و حاجی و… هم به اسم من اضافه نکنید. جایی که می‌نویسید فرزند چه کسی بودم، اسم مادرم را هم بنویسید. کار درستی نیست که فقط بچه‌ی پدرم باشم و مادرم فراموش بشود.

عزیزان من!

برای من در مسجدی طاغوتی یا سالنی شیک مراسم نگیرید. مسجد روستای خودمان بهتر است. آنجا مردم قبل از ورود به مسجد کفش‌هایشان را درمی‌آورند و روی صندلی نمی‌نشینند. دوست دارم روی فرش بنشینند و دور تا دور مسجد به دیوار تکیه بدهند. فقط با چایی پذیرایی کنید و بسته‌ی موز و آب‌میوه و… دست مردم ندهید، آخر من که عروسی نمی‌کنم… مجلس ترحیم است دیگر. در مراسم کسی شعر نخواند و ادای آدم‌های امروزی را در نیاورد. یک نفر که آدم خوبی است و نه الزاما خوش‌صدا، برایم قرآن بخواند. اگر هم قرار بود روضه‌ ای خوانده شود، ترجیح می‌دهم روضه‌ی مسلم بن عقیل را بخواند که در تنهایی و غریبی به من شباهت داشت. دوست ندارم ناهار در رستوران داده شود. از این که غذا را بگیرید و در ظرف‌های یک‌بارمصرف توزیع بکنید هم خوشم نمی‌آید. در همان مسجد روستا سفره بچینید و از بلندگو دعوت کنید مردم برای ناهار بیایند و دور هم جمع بشوند… سفره‌های طولانی که چیده شد، فشرده در کنار و روبروی هم بنشینند و ضمن غذا خوردن در باره‌ی خاطرات مشترکشان با من صحبت بکنند.

امیدوارم که خیلی اذیت نکشید. من در دوران زندگی‌ام آدم اذیت‌کنی نبودم که با مرگم دیگران را اذیت کنم. اگر هم متحمل رنجی شدید، حلالم کنید و به بزرگی خودتان ببخشید. از صورت گل تک‌تک شما می‌بوسم و به خدای بزرگ می‌سپارمتان.

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

یک نظر

  • ناشناس گفت:

    سلام و درود خدمت شما خداوند نگهدارتان باشد.

  • دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *