چطور رئیس دانشگاه شدم؟
گودرز صادقی هشجین
دانشگاه ارومیه – سال 1380
رئیس وقت دانشگاه ارومیه، «آقای دکتر رحیم حبنقی» در پایان دورهی 4 سالهی ریاست خود استعفا داده بود. وزیر وقت علوم، «آقای دکتر مصطفی معین» تصمیم گرفته بودند روسای جدید از طریق انتخابات توسط اعضای هیات علمی دانشگاهها پیشنهاد شوند و ایشان از بین 3 نفر دارای بالاترین رای یک نفر را منصوب کنند. من به سه دلیل جزو کاندیداها نبودم: اول این که حوصله نداشتم و دوم این که چون معاون آقای دکتر حبنقی بودم این کار را زشت و نامردی تلقی میکردم و سوم این که خیلی جوان بودم و تنها 38 سال داشتم. با این حال، بعضی از همکاران طومارهایی نوشته و از بعضیها حمایت کرده بودند. در جریان انتخابات که به نظارت شادروان «دکتر جعفر میلیمنفرد» در دانشگاه برگزار شد، ایشان به اصرار همکاران موافقت کردند که علاوه بر کاندیداها به هر فرد دیگری که خواستند رای بدهند. در کمال تعجب من در بین 3 نفر و احتمالا (نمیتوانم به قطع و یقین بگویم) نفر اول بودم. اینطور بود که شدم «رئیس دانشگاه ارومیه»!
دانشگاه محقق اردبیلی – سال 1393
من نه عضو هیات علمی آن دانشگاه بلکه دانشیار دانشگاه تهران بودم. وزیر وقت علوم، «آقای دکتر رضا فرجیدانا»، هیاتهایی را به دانشگاهها برای ارزیابی عملکرد مدیریت و نیز معرفی گزینهی مناسب برای ریاست (در صورت ضرورت تغییر) با مشورت آحاد دانشگاه اعزام میکردند. من هم در معیت آقایان «شادروان دکتر اسدالله باباییاهری» و «دکتر سید مهدی موسویکوهپر» کار ارزیابی در «دانشگاه محقق اردبیلی» را انجام و پس از مشورتهای لازم، یک نفر را از بین اساتید آن دانشگاه به وزیر معرفی کردیم. پس از مدتی، از وزارت به من خبر دادند که به دلیل حمایتهایی که از خود من در آشنایی 3 روزه در زمان بازرسی شده و نیز حمایت مکتوب استاندار اردبیل و کلیهی 7 نماینده استان در مجلس بشوم «رئیس دانشگاه محقق اردبیلی» و شدم!
نتیجهگیری و توصیهی اخلاقی:
بعضی وقتها اتفاقی میافتد که قرار نبود بیفتد و کسی رئیس و مدیر میشود که به عقل جن هم نمیرسید. به برادران و خواهران علاقمند به ریاست و وزارت و امثالذالک پیشنهاد میکنم خیلی خودشان را به آب و آتش نزنند و پیش از تعیین تکلیف خود وزرای دولت، فیسبیلالله (!) و پیشاپیش به دنبال گزینه برای استانداری و ریاست دانشگاه و سازمان و ادارهی کل و… نگردند. ضمنا، لابیگری و اعمال فشار و معرفی افراد برای مدیریتها بدون این که مقامات از شما بخواهند یک جور «مامایی ستادی» تلقی میشود… مومن مشورت میدهد، به شرطی که طرف مشورت قرار بگیرد، نه این که به زور بخواهد به این و آن طی طریق کند. این کار را نه «مشورت» بلکه «دخالت» مینامند و نسبت این دو به هم نسبت «شربت» است به «شیاف»!
خودتان را کوچک نکنید. باشد که پند گیرید!