برای پسربچههای جنتلمن میهنم!
گودرز صادقی هشجین
صبح با چند کیسهی میوه در دست از میدان ترهبار به خانه برمیگردم. از آن سوی خیابان باریک، پسربچهی 12-10 سالهای که کسی هم همراهش نیست، بلند داد میزند: «سلام عمو… روز به خیر!» و خندان و شادان برایم دست تکان میدهد. من هم متقابلا فریاد میزنم: «زنده باشی جنتلمن»! این روزها کمتر چنین کنشی را از دیگران بخصوص بچهها سراغ میتوان گرفت، ولی او بچهی مودب و خوبی بود که روزم را ساخت تا آن را با یک شادمانی، اگر چه کوچک، شروع کنم.
اتفاقا این یکی دو روز را مشغول خواندن کتاب «لذت های کوچک»، نوشتهی «آلن دو باتن»، بودهام. او از لذتهای کوچکی سخن میگوید که ما از آنها غافلیم: از گرفتن دست یک کودک، از نشستن پای صحبتهای تکراری مادر بزرگ، از روزی نیم ساعت خیره شدن به بیرون از پنجره، از پوشیدن یک بلوز قدیمی و کهنه برای تجدید خاطرات یک عشق از دست رفته و حتی مرور مجلهی زردی خارج از شان خودمان در اتاق انتظار یک دندانپزشک… به همین خاطر، فکر کردم که معاشرت با کودکان و نوجوانانی که خوب تربیت شدهاند هم یکی از آن شادمانیهایی است که میتواند فهرست «دو باتن» را تکمیل کند.
این روزها اگر از کسی در بارهی فرزندش بپرسیم خواهد گفت: «درسهایش خوب است، زبانش عالی است، در کار اینترنت و کامپیوتر حرف ندارد، مرتب به باشگاه میرود» و از این دست فضائل. کمتر کسی به این میاندیشد که آیا فرزندش مودب است؟ مهربان است؟ به بزرگترها سلام میدهد؟ راستگوست؟ در مقابل دیگران احساس مسئولیت میکند؟ حس وطندوستی دارد؟ تمایل به مراقبت از کودکان و افراد ناتوان دارد؟ و… گویی ما را مامور کردهاند تا نسلی را تحویل آیندگان بدهیم که بیشتر به «زامبیهای هوشمند» و «ماشینهای کسب ثروت» شباهت داشته باشند تا به انسانهایی شریف، صادق و مهربان!
نسل خودمان را از کژی بری نمیدانم و قصد خودستایی نسلی هم ندارم. لیکن، از باب تذکر بد نیست تشکر ویژهی خودم را به پدر عزیز و مادر آسمانیام به خاطر نوع نگرششان به تربیت کودک تقدیم کنم. آنها در جامعهای عاری از نعمات امروزین و در اوج محرومیتهای مادی و معنوی، تنها دو خواسته از فرزندانشان داشتند: «درس خواندن» و «مودب و درستکار بودن»، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش!
«افلاطون» در کتاب «جمهور» خود در ترسیم «مدینهی فاضله»، سیمای فرهمندی از ایدههای خودش را ترسیم کرده است. برخی از آن آراء معقول و ممکن و برخی نامعقول و ناممکن و حتی از نظر ما غیراخلاقی به نظر میرسند. بخشی از نظرات او مسبوق به عینیات «جامعهی اشتراکی اسپارت» بوده و بخشی دیگر آرزوهای شخصی او را ترسیم میکنند. از تمام آنچه او گفته است، همین یک عبارت گویی حلال همه مشکلات بشریت میتواند باشد: «ادارهی کشور را به دست کسانی بسپارید که مغزهایی نیرومند و دلهایی نرم دارند»!
با کمال تاسف، ما عمدتا نسلی را تربیت میکنیم که گویی بخش دوم شخصیتی یعنی «دلهای نرم» در آن غایبند. کودکانی که امروز در دستان ما هستند رهبران آیندهی میهن ما خواهند بود. رساندن آنها به حدی آرمانی از دانایی و مهربانی نه کار حکومت است و نه در توان مدرسه… خود پدرها و مادرها تنها باغبانانی هستند که از عهدهی پروراندن درختهای بارور آیندهی میهن ما برمیآیند. و هرگز مباد که توان خویش را کوچک شمارند!