منوی دسته بندی

اردبیل را تو مپندار که شهری است در میان شهرها!

کلاس اول نظری را نتوانستم در زادگاهم هشجین بگذرانم چون به جز علوم انسانی رشته‌ی دیگری نداشت. به همین خاطر، از مهر ۱۳۵۶ یک سال را در غربت سرد شهر خلخال گذراندم که برای یک نوجوان ۱۴ ساله سخت بود، نه خانواده‌ای بود حمایت کند و نه محیط گرمی با دوستان، که از اضطراب و ترس برهاندم. به پدرم فشار آوردم که از سال بعد به اردبیل بروم و دبیرستانم را در آنجا بخوانم و گذاشت که بروم. سه سال زندگی در اردبیل برایم لذت‌بخش بود و دوستان خوبی پیدا کردم که بعضی‌ها را به خاطر جنگ از دست دادم. شهر مهربانی‌ها بود و دوستی‌های بی‌ریا. هیچ وقت احساس غربت نکردم و نیز متوجه نشدم که یک روستایی هستم که انگشت تمسخر همکلاسی‌ها به سویم اشاره رود. مهمانی‌هایی می‌رفتم که رنگ و بوی خانه داشت و آدم‌هایی را داشتم که که برایم برادر و دایی و عمه و خاله… بودند. عجب شهری بود اردبیل!

خاطره ای برایتان بگویم: سال‌ها بعد یک بار به اتفاق برادرم –مهران- به اردبیل رفتم. او قبلا فوق دیپلمش را گرفته بود و در هشجین معلم راهنمایی بود. در دانشگاه قبول شده بود تا کارشناسی خودش را در رشته‌ی زبان انگلیسی در اردبیل بگدراند. لازم بود جایی در اردبیل تدریس و همزمان تحصیل بکند. به آموزش و پرورش رفتیم و روستای دوری را پیشنهاد کردند که نمیشناختیم. بیرون ساختمان با هم پچ پچ می‌کردیم که چکار کنیم و چطور به آن روستا برویم. مرد جوانی به ما نزدیک شد و فهمید. گفت وقتم آزاد است و بیایید ماشین بگیریم و با هم برویم تا من نشانتان بدهم. در راه فهمیدیم که او هم معلم است. از روستا خوشمان آمد و برگشتیم. وقتی خواستیم کرایه‌ی تاکسی را بپردازیم راننده اشاره کرد که آن آقا پرداخت کرده است. با شرمندگی اصرار کردیم که کرایه را به او برگردانیم و قبول نکرد. نامش را پرسیدیم و نگفت… فقط گفت: شما مهمان و عزیز ما هستید! بعد از آن هم هرگز او را ندیدیم.

سال ۶۰ با دیپلم اردبیل را ترک کردم و بعد از ۳۳ سال در سال ۹۳ به عنوان رئیس دانشگاه دولتی آنجا (دانشگاه محقق اردبیلی) برای ۴ سال دیگر به شهر محبوب خودم برگشتم. همه چیز تغییر کرده بود ولی برای من همان اردبیل بود با خانه های یک یا دو طبقه ۳۳ سال پیش. مردم همان مردم بودند و دوستی‌ها همان دوستی‌ها. به من گفتند: کار کردن در اردبیل سخت است ولی سخت نبود، خیلی هم آسان و دلچسب بود. وقتی که وارد شدم، جمع کثیری از دانشگاهیان به استقبالم آمدند و وقتی ۴ سالم تمام شد، گروه بزرگتری مرا بدرقه کردند. آنقدر تابلو و هدایای دیگر برایم آوردند که همکاران مجبور شدند از وانت بار برای بردنشان استفاده کنند. هم موقع رفتن و هم موقع برگشتن اشکم جاری شد، اشک شوق در ابتدا و اشک فراق در انتها.

دوستی اردبیلی‌ها خیلی عجیب است. به شوخی به دوستان می‌گویم که هر وقت می‌خواهم برای چند روز به آنجا بروم همزمان بیست سی نفر می‌خواهند مرا ببرند در سرعین بشورند! به آنها می‌گویم: «نیازی نیست، باور کنید من در تهران حمام کرده ام»! سعی می‌کنم رفتنم را مخفی کنم تا مزاحم دوستانم نباشم. بعلاوه، در دو روز اقامتم نمی‌توانم وقتم را مدیریت کنم تا مدتی را با تعداد زیادی از دوستانم بگذرانم.

می‌گویند اردبیل از استان‌هایی است که بیشترین درگیری‌های فیزیکی و نزاع‌های خیابانی را دارد. قبول می‌کنم. حرفی نیست… ولی درست است که اردبیلی‌ها وقتی می‌زنند خیلی محکم می‌زنند، ولی نمی‌کشند! من هم در زمان دبیرستان یک بار کتک خوردم طوری که هم قیافه‌ام عوض شد و هم قطر جمجمه‌ام تغییر کرد! همکلاسی‌هایم خنده‌شان گرفت وقتی که به مدرسه رفتم. یک چیز باور نکردنی هم بگویم: بعضی از کسانی که با چوب و چماق به جان هم می‌افتند و کارشان به پلیس و دادگاه میکشد، در مراودات خصمانه و رفت و آمدها به چنین جاهایی کم کم به یکدیگر علاقمند می‌شوند و بعضی از دوستان صمیمی در اردبیل دشمنانی هستند که در مسیر دادگاه با هم دوست شده‌اند!

اردبیل یک شهر توریستی است که مردمش اخلاق دلال‌مسلک ساکنین بعضی شهرهای توریستی را به خودشان نگرفته‌اند. در اوج شلوغی‌های نوروز و تابستان و… کسی به شما نان را گران نمی‌فروشد. کسی آب معدنی را مخفی نمی‌کند. کسی از شما کرایه‌ی چند برابر نمی‌گیرد. اردبیل جایی است که در آنجا قحطی مفهومی ندارد. اگر چه گرانی‌ها فراگیر شده است، ولی باز هم در مقایسه با جاهای دیگر با شما منصفانه‌تر رفتار می‌شود.

اردبیل را تو مپندار که شهری است در میان شهرها… اردبیل کانون رفاقت‌های ماندگار است. میعادگاه آدم‌های خاکی است. اردبیل قطعه‌ی زیبایی است از بهشت، محصور شده در میان کوه‌ها و جنگل‌ها… از صمیم دل می‌گویم: اردبیل را از همه شهرهایی که در آن‌ها زیسته‌ام بیشتر دوست می‌دارم.

«اردبیل را به خاطر آدم‌هایش دوست دارم!ـ

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *