منوی دسته بندی

ابرانسان‌های خودخوانده: از رؤیای نیچه تا کابوس ملت‌ها

گودرز صادقی هشجین

مفهوم «ابرانسان» نزد نیچه تصویری شاعرانه و فلسفی از انسانی بود که از ترس، تقلید و اخلاق گله‌ای عبور می‌کند و با شجاعت و خلاقیت، خویشتن را می‌آفریند. اما تاریخ نشان داد که برخی پیشوایان قدرت‌طلب این ایده را بد فهمیدند یا عمداً تحریف کردند و برای توجیه سلطه، برتری‌طلبی و خشونت به آن چسبیدند. نتیجه‌ی این سوء‌برداشت نه شکوفایی انسان، بلکه سرکوب انسان بود.

دیکتاتورهایی که خود را «فوق مردم» تصور کردند

۱) هیتلر: او شاید مشهورترین نمونه‌ی رهبرانی باشد که خود را بالاتر از «توده‌ی معمولی» می‌دید. جنگی ویران‌کننده، نابودی شهرها، میلیون‌ها کشته، جنایت‌های گسترده و سقوط اخلاقی یک جامعه حاصل زحمات آن ابرانسان بود! در انبوه ویرانی‌ای که آفریده بود، در پناهگاه زیرزمینی خودکشی کرد. هیتلر خود را منجی آینده‌ی اروپا معرفی می‌کرد؛ اما اروپا را تقریباً با خاک یکسان کرد.

۲) موسولینی: خود را تجسم «اراده‌ی آهنین» و «ملت نوین ایتالیا» می‌دانست. حاصل توهمات او نبود مگر ورود به جنگی بی‌هدف، سقوط اقتصادی، فقر، تحقیر ملی و اشغال کشور. سرانجام دستگیر شد، از سوی مردم خشمگین اعدام و جنازه‌اش روی دار آویخته شد.

۳) فرانکو: او خود را «پدر ملت» می‌نامید و معتقد بود فقط او می‌تواند اسپانیا را از «ضعف» به «پاک‌سازی» برساند. دهه‌ها خفقان، اعدام‌ها، مهاجرت اجباری هزاران روشنفکر و نابودی بخش بزرگی از فرهنگ سیاسی کشور حاصل دسته‌گل‌هایی بود که آن نابغه دوران به آب داد. اگرچه در بستر بیماری مرد، اما میراثش زخمی عمیق بر جامعه گذاشت؛ اسپانیا سال‌ها زمان نیاز داشت تا به دموکراسی بازگردد.

۴) استالین: او از نیچه نقل‌قول نمی‌کرد، اما خود را انسانی «فوق‌العاده مهم» و «فراتر از قانون» می‌دانست؛ نوعی نسخه‌ی سیاسی از انسانِ «برتر از اخلاق». قحطی‌های مصنوعی، پاکسازی‌ها، اردوگاه‌های کار و مرگ میلیون‌ها نفر بارزترین یادگار مانده از او در ذهن تاریخ است. در قدرت مرد، اما نه با احترام؛ نزدیک‌ترین اطرافیانش پس از مرگ، او را مسئول رنج‌های عظیم مردم اعلام کردند.

۵) برخی رهبران کوچک‌تر اروپایی: در اروپای شرقی و بالکان، چندین دیکتاتور ریزتر نیز با همین ادعاها بر سر کار آمدند: «من تنها کسی هستم که می‌فهمم»، «ملت نیاز به رهبر قاطع دارد»، «دموکراسی برای آدم‌های ضعیف است». نتیجهٔ مشترک همه این بود: فقر، مهاجرت، فرار نخبگان، فساد، و بی‌اعتمادی عمیق به سیاست.

در همه‌ی این موارد، رهبرانی که خود را «انسان‌های استثنایی» می‌دانستند، سرنوشت ملت را به لبه‌ی نابودی کشاندند. ابرانسان واقعی، آفریننده و آزاد است؛ ابر‌انسانِ خودخوانده، ویران‌کننده‌ی آزادی است.

ملت‌ها چگونه می‌توانند از تکرار این چرخه جلوگیری کنند؟

۱) تقویت نهادها، نه چهره‌ها: هرجا قانون ضعیف شود و قدرت در دست یک فرد جمع شود، دیر یا زود «پیشوای نجات‌بخش» از راه می‌رسد. نهادهای قوی یعنی قدرت تقسیم‌شده و قابل‌نقد.

۲) آزدی رسانه و حق پرسیدن: دیکتاتورها با حذف اطلاعات، انحصار حقیقت و ساختن تصویر مقدس از خود قدرت می‌گیرند. رسانه‌های مستقل اولین جایی هستند که مستبدان نابود می‌کنند.

۳) آموزش درباره‌ی پوپولیسم: باید به مردم آموخت که شعارهایی مثل «فقط من می‌توانم کشور را نجات دهم» خطرناک‌ترین نشانه‌ی شروع خودکامگی است.

۴) جامعه‌ی مدنی و احزاب آزاد: قدرت باید میان گروه‌ها و انجمن‌ها جریان داشته باشد، نه در دست یک نفر. جامعه‌ی مدنی قوی، جلوی پیشوایان خودشیفته می‌ایستد.

۵) یادآوری تاریخ: نسلی که نداند هیتلر و موسولینی چگونه محبوب و سپس فاجعه‌بار شدند، دوباره همان مسیر را طی خواهد کرد. حافظه‌ی تاریخی، واکسن دیکتاتوری است.

نیچه از انسان‌هایی شجاع، خلاق و خودآفرین سخن گفت؛ اما دیکتاتورهای قرن بیستم خود را نمونه‌های «برتر» دانستند و آزادی، حقیقت و انسانیت را قربانی کردند. ملت‌هایی که می‌خواهند چنین «منجی‌های خطرناک» دوباره بر آنان چیره نشوند، باید یاد بگیرند که هیچ فردی، اگرچه کاریزماتیک، باسواد یا قاطع باشد، نباید بالاتر از قانون، نقد یا مردم بایستد. آزادی را دشمنان خارجی نابود نمی‌کنند؛ به‌دست کسانی از بین می‌رود که خود را بزرگ‌تر از ملت می‌بینند و مردم هم باورشان می‌کنند.

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *