منوی دسته بندی

نظام‌هایی که دوست و دشمنشان را نمی‌شناسند

گودرز صادقی هشجین

در سال ۸۶ (با سابقه‌ی ریاست دانشگاه ارومیه) و نیز در سال ۹۴ (در حال تصدی ریاست دانشگاه محقق اردبیلی) صلاحیت من برای نمایندگی مجلس رد شد. بار اول اتهاماتم سبک بود ولی در دفعه‌ی دوم با دیدن دلایل رد صلاحیتم از عضویت در گروه‌های غیرقانونی گرفته تا عدم التزام به اسلام، عدم اعتقاد به ولایت فقیه و عدم التزام به قانون اساسی و… سنگ روی یخ شدم. فقط مانده بود که چند فحش ناموسی هم در بین آنها گنجانده شود یا در پاکی نطفه‌ی من تشکیک شود. با خودم فکر کردم که ای وای بر من که با این پرونده‌ی سیاه، ریاست دو دانشگاه دولتی مهم را در یک نظام اسلامی به عهده گرفته و چه بسا جوانان معصوم این آب و خاک را به انحراف کشیده‌ام!

چیزی که بیشتر مایه‌ی تعجب من بود این که در بین آشنایان من صلاحیت کسانی تایید شده بود که اصلا اهل این کار نبودند. یکی از آنها قبلا کارگر ساده در یک اداره بود که به تدریج دیپلم و لیسانس و فوق‌لیسانسش را گرفته و تبدیل شده بود به یک گنده‌لات بی‌چشم و رو که هم برای اصلاح طلب‌ها و هم برای اصول‌گراها (متناسب با سلایقشان) حرفی برای گفتن داشت. البته این یکی رای نیاورد و بعدها تا به امروز من اگر دو تا کلیپ ضدانقلابی و انتقادی و ساختارشکن دریافت بکنم یکی از اوست و دومی از بقیه. گویی به هیچ چیزی اعتقاد ندارد. یک روز پان‌ترک است، یک روز جمهوری‌خواه، یک روز سلطنت‌طلب، یک روز اصلاح‌طلب،‌ یک روز اصول‌گرای دو آتشه… ولی صلاحیت او تایید شده بود و صلاحیت من، رد!

چیزهای عجیبی در عمرم دیده‌ام. وقتی برای اولین بار دیدم که یک آدم پرمدعا مشروب می‌خورد سرم گیج رفت. از من پرسید مگر تو نمی‌خوری؟ گفتم معلوم است که نه! بیشتر از تعجب من از عرق‌خوری او، تعجب او از نخوردن من بود! یک بار یکی از بستگان سببی من توقع کارهای خلاف از من داشت که در جواب به او گفتم: شما وقتی با من فامیل شدید مگر ندیدید که من در این نظام صاحب‌منصب هستم (رئیس دانشکده در آن زمان) و نمی‌توان از من توقع کار خلاف قانون و شرع داشت؟ او پاسخ داد: «بله… ولی شما تحصیل‌کرده‌ی خارج هستید و فکر می‌کردم برای حفظ موقعیتتان فیلم بازی می‌کنید». یعنی که او باورش شده بود که من در خلوت خودم نماز نمی‌خوانم و هر آنچه در محیط اداری از خودم نشان می‌دهم برای ریاکاری است! به تیپ من نمی‌آمده که از صمیم دل و با اعتقاد رفتار کنم.

از گفتن این مقدمه خواستم این را عرض کنم که در یک جامعه‌ی بسته با حاکمیتی که به جای عملکرد ما با اعتقادات شخصی‌مان کار دارد، فاصله‌ی بین ظاهر و باطن آدم‌ها بیشتر می‌شود. بدیهی است که در همه جای دنیا ظاهر و باطن آدم‌ها دقیقا یکی نیست،‌ لیکن وقتی برای داشتن شغل و موقعیت و… به این مسائل گیر بدهند طبیعتا زمینه و دلیل ریاکاری و پنهان‌کاری هم بیشتر خواهد شد. در چنین جامعه‌ای آدم‌ها نمی‌توانند از یکدیگر سر دربیاورند، چون معلوم نیست که آیا جلوتشان با خلوتشان یکی است یا نه. مهم‌تر از سردرگمی مردم در مورد یکدیگر، مشکل این است که خود نظام سیاسی هم واقعا از شناخت دوست و دشمنش عاجز می‌ماند. در حالی که به افرادی اعتماد بی‌اندازه می‌کند، همان‌ها ناگهان با اختلاس میلیاردی سر از کانادا در می‌آورند و آن دیگرانی که مورد وثوق نمی‌داند کوچک‌ترین خطایی را مرتکب نمی‌شوند. نتیجه این می‌شود که مخلص‌ترین آدم‌ها را به ریزش وامی‌دارد و دل به رویش جلبک‌هایی می‌بندد که در روز مبادا دست‌هایی را که آنها را بالا کشیده‌اند گاز می‌گیرند.

در چنین وضعیتی، تکلیف ما پایداری و دل بستن به صداقت و روراستی است. ریاکاران را به حال خود باید رها کرد. روزی همه و خود نظام سیاسی به این نتیجه خواهند رسید که درستکاران و راست‌کرداران -با هر عقیده و مرام سیاسی- شایسته‌ی ماندگاری هستند و کسانی که زندگی خود را با ریاکاری پیوند داده اند (همچون کف روی آب) محو خواهند شد. نیازی به جوش و خروش نیست، تغییر را از خود آغاز باید کرد و با تغییر ما دنیا هم تغییر خواهد کرد.

واتیسلاو هاول آدمهای مخلص و یکرنگ را اینچنین معرفی می‌کند: «این‌ها کسانی هستند که تصمیم گرفته‌اند از این پس در هیچ حرکتی که در آن رگه‌ای از دروغ و ناراستی باشد شرکت نکنند. من از شما که از کار سیاسی پرمخاطره بیمناک هستید فقط یک درخواست دارم: قد راست کنید و به فردیت خودتان عزت و کرامت بیشتری ببخشید و به حقیقت خدمت کنید».

ادمین وب‌سایت
در سال ۱۳۴۲ تو شهر هشجینِ استان اردبیل به دنیا اومدم. دکترای عمومی خودمو از دانشکده دامپزشکی دانشگاه ارومیه و دکترای تخصصی رو از دانشکده داروسازی دانشگاه اوترخت هلند گرفتم و در حال حاضر استاد فارماکولوژی دانشگاه تهران هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *