وداع با اسلحه: داستان عشقی که در دل جنگ شکوفه میدهد

گودرز صادقی هشجین
وقتی عشق در دل جنگ متولد میشود
گاهی فکر میکنم جنگ فقط یک پسزمینه است. انگار دنیا با تمام خشونتش صحنهای میسازد تا ما ببینیم عشق چقدر میتواند زنده بماند. «ارنست همینگوی» در «وداع با اسلحه» دقیقاً همین را نشان میدهد؛ اینکه حتی در میان انفجارها، قلب انسان هنوز میتپد: آرام، لجوج، و عاشق. من با خواندن دوباره این کتاب حس کردم عشق و جنگ دو آسمان متفاوت دارند، اما همین تفاوت، عشق را در دل جنگ زیباتر میکند. جنگ چیزی عارضی است، عشق اما ذاتی و ماندنی – همچون شعلهای که در تاریکی بیشتر میدرخشد.
فردریک و کاترین؛ دو نیمهی انسان
در میان ویرانی، دو بیگانه به هم میرسند: فردریک هنری، مردی آزاد، و کاترین بارکلی، زنی آرام و فهمیده. او پرستار است، مهربان و بیتوقع، زنِ تمامعیارِ همینگوی، که هم عاشق است و هم همراه. درک عمیقی از مرد دارد، به عشق و ازدواج و فرزند نگاه شاعرانهای دارد. و فردریک، مردی است که از اسارت میگریزد، اما وقتی پای عشق در میان است، خودش را به قیدِ مسئولیت میسپارد. در کنار کاترین میایستد، او را نجات میدهد، دعا میکند، و با تمام وجود از مرگِ او میترسد. در دل جنگ، خشن نمیشود و انسان میماند.
عشق از نگاه همینگوی
همینگوی عشق را نه آسمانی میبیند و نه زمینی. نه صرفاً جسم، نه صرفاً روح. عشقی است میان این دو جهان: عشقی بیولوژیک، انسانی، واقعی. میان مردی که سمبل آزادگی است و زنی که تجسم لطافت و همراهیست. آنها بدون هم معنایی ندارند، مثل دو نیمهی یک روح، مثل زخم و مرهم.
وقتی مرگ به عشق میرسد
در پایان داستان، دعاهای مردی را میخوانیم که از جنگ نمیترسد، اما از مرگِ عشقش میترسد. تمام نیرویش را برای نجاتِ زنی صرف میکند که دیگر قابل نجات نیست. و در آن لحظه، میفهمد که هیچ چیز در جهان مقدستر از عشق نیست، حتی اگر پایانش مرگ باشد. دنیا، به قول همینگوی، «همه را میشکند، و بعد بعضیها را در همان شکستگیها قویتر میکند». بعضی شکستها اما قویتر نمیکنند، فقط جاودانه میشوند.
وداع با جاودانگی
بهنظرم وداع با اسلحه، وداع با جنگ نیست، وداع با توهمِ ماندگاریست. عشق، هرچقدر هم بزرگ، نمیتواند جاودانه باشد. عشق اگر هم نمیرد، کمرنگتر که میشود! اما اگر قرار است عشقی بمیرد، چه زیباست که با مرگِ عاشق بمیرد. دردناک است آدم زنده باشد و عشقش مرده. این کتاب به من یاد داد که گاهی شکست خوردن، شریفتر از پیروزی است. و گاهی در میانهی مرگ و سکوت، هنوز جایی هست برای دوست داشتن، برای شکستنی زیبا.