پزشکهایی که این کاره نیستند!
نویسنده: گودرز صادقی هشجین
ماجرای اول: سالها پیش وقتی با پسر بزرگم سر تحصیلاتش جر و بحث میکردم به من گفت: «اگر توقع داری که من هم مثل دختر آقای… پزشکی یا دندانپزشکی بخوانم و مثل او بشوم ترجیح میدهم اصلا درس نخوانم. اولا من به آن رشتهها علاقه ای ندارم و فناوریاطلاعات را ترجیح میدهم. دوم این که دختر ایشان که الان رزیدنت دورهی تخصصی دندانپزشکی است به چه دردی میخورد در حالی که هنوز هم مادرش برایش غذا میپزد و از شهرستان با اتوبوس میفرستد؟ به چه دردی میخورد که ادب و معرفت ندارد و روابط عمومیاش صفر است و معلوم نیست شوهرداری بلد باشد و بتواند بچه بزرگ بکند و»… دیدم حق با اوست و از آن به بعد به او گیر ندادم تا از انتخاب و زندگی خودش لذت ببرد و الان مرد رشیدی است که در مقابلش احساس شاگردی میکنم. لازم به ذکر است که پسر کوچکترم دانشجوی پزشکی است!
ماجرای دوم: یکی از دوستانم پزشک فوق تخصص است و از مردان نیک روزگار. پدر خدابیامرزش هم پزشک عمومی بود که چند سال پیش در ۹۵ سالگی فوت کرد و خوشحالم که فرصت آشنایی با آن بزرگمرد هم برایم پیش آمد. دوستم تعریف میکرد که: «بعد از انقلاب پدرم را به خاطر ریاست شبکهی بهداری یک شهرستان کوچک طاغوتی تشخیص دادند و مشمول پاکسازی قرار گرفت. به این و آن مراجعه کرد و به شرطی به کار باز گردانده شد که به مدت ۳ سال طبابت رایگان انجام دهد! او پذیرفت و تا عصر رایگان کار میکرد و بعد به مطبش میرفت و چند نفر را ویزیت میکرد و از محل مبلغ مختصری که داشت زندگی ما را اداره میکرد. هر وقت ما غر میزدیم میگفت که من یک پزشک هستم و با خدا و مردم پیمان بستهام که عاشقانه کار کنم و شما هم خوشحال باشید که نان حلالی میرسد و زندگی متوسطی داریم تا خدا چه بخواهد»!
ماجرای سوم: همکاری میگفت که «موقعی که در دانشگاه لندن دانشجوی دکترا بودم یکی از پزشکان محقق در قالب پزشکان بدون مرز برای مدت یک ماه عازم رواندا بود. از او پرسیدم که چقدر پول دریافت خواهد کرد و او با تعجب گفت که رواندا مگر پول دارد که به پزشک بدهد و او حتی پول بلیط هواپیمایش را هم از جیب خودش داده بود».
موضوع اصلی: اخیرا خودکشی تعداد قابل توجهی از پزشکان و رزیدنتها به خبر داغ در شبکههای اجتماعی تبدیل شده است. خیلی از ما دقیقا نمیدانیم که بر آنها چه گذشته و چه میگذرد ولی راحتترین کار محکوم کردن سیستم بهداشتی و حکومت و شرایط اقتصادی و محدودیتهای فرهنگی و فشارهای سیاسی و درآمدهای اندک و… است. ما از یک چیز غافل هستیم و آن این که: شاید بعضی از افرادی که امروزه پزشک میشوند اصلا برای این کار ساخته نشدهاند. اگر قرار باشد به خاطر انجام طرح در یک شهرستان گرمسیری خود را بکشند اصلا برای چه چیزی این رشته را انتخاب کردهاند؟ آیا خدمت به انسانها دلیل انتخاب این رشته بوده یا پولساز بودن آن؟ آیا آنها قبل از تصمیم خود به شرایط دشوار کار در بیمارستانهای روانپزشکی مانند بیمارستان رازی آشنا بودهاند؟ پزشکی تنها «عملکردن دماغ مهرویان در فرمانیه» نیست. پزشکی یعنی «کار کردن در بیمارستان روانی»، یعنی «باز کردن آبسههای گندیدهی ناشی از باکتریهای بیهوازی» که نفس کشیدن فرد معالج را مختل میکند، یعنی «مدیریت سختزایی زنان روستایی» در چادر عشایری، یعنی «بستن موقت استخوانهای بیرونزده» از اندامهای قطع شده در میدان جنگ، یعنی «بیخوابی و شب زنده داری»، یعنی «انجام طرح نیروی انسانی در بندر جاسک»، یعنی «درمان بیماران جزامی»، یعنی «تهوع واکنشی در اتاق عمل» موقع اعمال جراحی روی رودهی باریک و کولستومی، یعنی «شستشوی معدهی» کسانی که با مواد سمی خوراکی خودکشی کردهاند، یعنی «تخلیهی چشم»، یعنی باز کردن دل و رودهی یک پیرمرد معتاد بوگندو در پزشکی قانونی، یعنی…
پزشکی از سختترین شغلهاست. خرمنی است که کوبیدنش کار هر بزی نیست. بگذارید فرزندانتان دنبال عشق و علاقه خودشان باشند. آنها را در صورتی که به این رشته عشق و علاقهای ندارند به خاطر خودخواهی و چشم و هم چشمی با دیگران و جبران کمبودها و ناکامیهای خودتان مجبور به انتخاب آن نکنید و گر نه پشیمانی سودی نخواهد داشت!